مصاحبه با خانواده شهید عبدالرحیم فیروز ابادی
شهیدگمنام: 🌷بسم الله الرحمن الرحیم وقتی پای صحبتهای خانواده شهدا مینشینیم ، هنوز هم خود را بدهکار نظام میدانند. آنها بی شک آیههای صبوری و استقامتاند.
سلام علیکم امشب در خدمت خواهر بزرگوار شهید فیروز آبادی هستند که لطف کردند و امشب دلهایمان را مهمان شهید بزرگوار می کنند باشد که پیرو راه و سیره شان باشیم
لطفا خودتان را معرفی بفرمایید بزرگوارچه نسبتی با شهید دارید زینب فیروزآبادی:
🍃باعرض سلام خدمت شماواعضای محترم. من زینب فیروزآبادی هستم خواهر اولین شهید مدافع حرم شهرستان نکا حاج عبدالرحیم فیروزآبادی🌷
شهیدگمنام: بیوگرافی کوتاهی از شهید بزرگوارربفرمایید زینب فیروزآبادی:
🍃شهید عبدالرحیم فیروزآبادی در تاریخ 20 بهمن 64 دیده بجهان گشود و در 16 آذر 94 به درجه والای شهادت رسیدند.
شهیدگمنام: از دوران کودکی شهید بزرگوار بفرمایید
زینب فیروزآبادی: 🍃برادرم از لحظه متولد شدن در ذهنها خاطره ساخت در زمان وضع حمل مادر بدون حضور ماما بدنیا آمدن در چهار سالگی راه مسجدراهمراه پدریادگرفت و در شش سالگی مکبر مسجد شد در همان کودکی فرایض دینی وعقیدتی را که از پدر و مادر آموخته بود عمل میکردن هم نماز می خواندند و هم روزه میگرفتن
شهیدگمنام: ایا پدر بزرگوارتان از رزمندگان دفاع مقدس بودند
زینب فیروزآبادی: 🍃 بله پدر نیز یکی از سربازان امام در دوران دفاع مقدس بودند.
شهیدگمنام: از خصوصیات اخلاقی و ویژگی های بارز شهید بفرمایید
زینب فیروزآبادی: 🍃 از خصوصیت شهید این بود که خیلی متواضع بودن وخوش اخلاق ودوستدار همه وبعد از شهادتشون کسانی می آمدن باگریه برای ازدست دادن حاج عبدالرحیم ازخوبی های برادرم برایمان تعریف میکردند. برای حاج عبدالرحیم پست ومقام هیچ ارزشی نداشت وباهمه بالحن مهربانانه ودلنشین معاشرت میکرد
🌺 شهیدگمنام: چه مقطعی تحصیل کردند چه طور شد که وارد سپاه پاسداران شدند
زینب فیروزآبادی: 🍃 برادر بعد از گرفتن دیپلم با اصرار وراضی کردن پدر و مادر به دانشگاه امام حسین راه یافتن
شهیدگمنام: اولین بار وقتی برادربزرگوارتان را در لباس پاسداری دیدید چه احساسی داشتید
زینب فیروزآبادی: 🍃 وقتی حاج رحیم در دانشگاه افسری درس میخواندند من ساکن تهران بودم قرار شد بعد از یک دوره آموزش برای اولین بار مرخصی بیان حاجی به خانه ما آمد وقتی در را برایش باز کردم دیدم با لباس نظامی سبز رنگ وارد شد قد وبالایش را براندازی کردم بغض گلویم را میفشرد آب دهانم را محکم قورت دادم بغلش کردم ولی نمیتونستم حرفی بهش بزنم وفقط نگاهش کردم بعدازچندثانیه بهش گفتم وقتی در این راه قدم گذاشتی و تورا در این لباس دیدم از حالا تا هر وقتی که به نظام خدمت میکنی من منتظر شنیدن خبری از تو هستم خود را از حالا آماده می کنم برای روزی که خبر شهادتت رو بشنوم میدانم برای رسیدن به این هدف از هیچ تلاشی دست نمیکشی
شهیدگمنام: سمت ایشان در سپاه پاسداران چه بود و در کجا خدمت میکردند
زینب فیروزآبادی: 🍃 ایشان جزو گردان صابرین بودن تا خرداد به دلیل پارگی تاندوم پا و عمل جراحی منتقل شدند به گردان امام حسین شهرستان نکا فرمانده گروهان گردان امام حسین بودن
شهیدگمنام: از ماموریت های داخلی شهید بفرمایید ؟
زینب فیروزآبادی: 🍃حاجی همیشه در حال انجام ماموریت بودن از مبارزات با گروهک تروریستی پژاک در غرب کشور و همچنین در سیستان و بلوچستان در برابر اشرار مرزی همه جا حاضر بودن
شهیدگمنام: شهیدبزرگوار متاهل بودند یا مجرد چند فرزند دارند
زینب فیروزآبادی: 🍃شهید بزرگوار متاهل بودن دارای دو دختر به نام های فاطمه جون و حنانه جون🌹
شهیدگمنام: شهید بزرگوار در خصوص دفاع از حرم و شهدای مدافع چه نظری داشتند
زینب فیروزآبادی: 🍃 هر وقت باهم حرف می زدیم در مورد حضور بچههای مازندران در سوریه صحبت میکردن و نظرشان این بود حالا خط مقدم کشور ما سوریه است چون دشمن عزمش راجزم کرده وبقصد ایران این جنگ را شروع کردن و هر چه در این راه انجام بدهیم برای امنیت ایران است ومیگفتن راه شهدای مدافع باید ادامه داشته باشه وبه من گفته بودن اگر در این راه قدم گذاشتن وشهید شدن برای شناسوندن من٬ کارت سنگین میشه
شهیدگمنام: ایشان چند بار راهی سوریه شدنداولین بار چه تاریخی و طورشد که راهی سوریه شدند خانواده موافق رفتن ایشان بودند
زینب فیروزآبادی: برادرم یک بار به سوریه اعزام شدند در 27 روز دفاع از حرم بی بی به شهادت رسیدن وخانواده از رفتن ایشان خبر نداشتن و وقتی هم که با خبر شدن همه براش دعا میکردن 🍃 ایشان یک بار در سکوت مطلق بدون خداحافظی از پدر ومادر خود راهی سوریه شدن و همچنان چشم به راه برگشتن فیزیکی حاجی هستیم
شهیدگمنام: در چه تاریخی و چه مکانی به شهادت رسیدن
زینب فیروزآبادی: 🍃ایشان در یک ماموریت مستشاری صبح روز دوشنبه ساعت 5.30 دقیقه صبح بعداز ناحیه گردن مجروح شدند که در ساعت 8.30 در بیمارستان به شهادت رسیدند ودر حلب سوریه بودن که این اتفاق افتاد
شهیدگمنام: چه طور در جریان شهادت برادر بزرگوارتان قرار گرفتید
زینب فیروزآبادی: 🍃 از وقتی فهمیدم برادرم در سوریه مشغول دفاع از حریم اهل بیت علیهم سلام هستن دعاهایی برای سالم برگشتنش میخوندم در روز سهشنبه حالم خوب نبود دلشوره عجیبی داشتم من خیلی برادرامو دوست داشتم ویک وابستگی غیر قابل وصف بین ما بود خانواده از این حال بین ما خبر داشتند با ترفند اینکه مادر بیمار شده و فقط میخوان منو ببینن من رو به نکا کشیدن وبا صحنه حجله شهادت برادر سر کوچه مواجه شدم دیگه یادم نیست چه کردم😭😔
شهیدگمنام: اگر خاطره ای از شهید بزرگوار دارید لطفا بفرمایید
زینب فیروزآبادی: 🍃 حاجی یکی از افرادی بود که من را تشویق میکردن برای حضور در بسیج ومیگفتن هر آموزشی که ترتیب میدن شرکت کن برای جذب بسیجی به دختران و زنان باحجاب اکتفا نکن سعی بر این داشته باش که افراد عادی کسانی که اهل بسیج و مسجد نیستن را جذب کنی ومن هم با راهنمایی ایشان در این مورد موفق بودم
شهیدگمنام: ایا شهید وصیت نامه ای داشتند اگر بله لطفا بفرمایید ومتن کامل انرا هم بگذارید
زینب فیروزآبادی:
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
وصیت نامه شهید عبدالرحیم فیروزابادی
« بنام حضرت حق سلام خدمت خانواده عزیزم، امیدوارم که در تمام حالات سالم باشید در پناه حضرت حق و ولی عصر(عج)،
این نوشته بعنوان وصیتنامه اینجانب عبدالرحیم فیروزآبادی فرزند ابراهیم است.
باتوجه به اینکه لطف خدا شامل حال بنده شده و بعنوان یکی از سربازان خانم بیبی زینب شدم و به یکی از آرزوهایم رسیدم،
امیدوارم که در این راه هم به درجه رفیع شهادت نایل شوم.
از خداوند میخواهم که به خانواده و پدر و مادرم و برادر و خواهرانم صبری عظیم عنایت کند که بتوانند همچون بیبی زینب در برابر مصائب و سختیها صبر پیشه کنند و برای رزمندگان اسلام دعا کنند.
همسر عزیزم خیلی تو را دوست دارم و امیدوارم که در پناه حضرت حق سالم و سلامت باشی و باتوجه به عنایت حضرت ولی عصر(عج) بتوانی فرزندانی پاک و سالم تربیت کنی که بتوانند مدافع ولایت باشند.
فاطمه جون و حنانه عزیز، طوری رفتار کنید که شایسته یک دختر پاک اسلامی است و هرگز چادر را از سر خود نگیرید و با پوشش کامل اسلامی در کوچه و خیابان حاضر شوید تا چشم ناپاک نامحرمان دنبال شما نباشد. همیشه و در تمام حالات به فکر امام زمان(عج) باشید و مدافع خوبی برای ولایت. به هیچ وجه نماز خود را ترک نکنید چون من و امثال من برای به پا داشتن نماز است که جهاد کردیم. گوش به فرمان ولی فقیه باشید. درس خود را بخوبی بخوانید تا شخصی مهم در مملکت شوید که بتوانید پدر و مادر خود را سرافراز و سربلند کنید و ملت و مردم به شما احترام بگذارند. هرگز مادر خود را تنها نگذارید و به او که برای بزرگ و تربیت کردن شما خیلی خیلی زیاد زحمت و رنجها کشیده است.
از پدر و مادر عزیز و مهربانم خیلی عذر میخواهم که برای من زحمتهای زیادی را کشیدن تا مرا به این راه هدایت کنند، امیدوارم که مادرم مرا حلال کند که بدون خداحافظی از او وارد این میدان جنگ شدم.
اگر جهان خواران بخواهند در مقابل دین ما بایستند ما در مقابل آنان خواهیم ایستاد و تا نابودی کامل آنها از پای نخواهیم نشست یا همه آزاد میشویم یا از مرگ شرافتمندانه استقبال خواهیم کرد اما در هر حال پیروزی با ما خواهد بود
و ای مردم مسلمان ما برای خاک نمیجنگیم برای اسلام عزیز میجنگیم. من تا امروز مرده بودم و در این لحظه آغاز جهاد و شهادت گویی تازه متولد شدم و زندگی جاوید خود را آغاز کردم. شهادت انسان را به درجه اعلای ملکوتی میرساند و این فدا شدن در راه خدا چقدر زیباست.»
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
شهید عبدالرحیم فیروزآبادی در تاریخ 16 آذر 94 درحالی که در عملیات مستشاری برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) در سوریه قرار داشت، دعوت حق را لبیک گفت و شربت سرخ شهادت را نوشید.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🍃فرازی ازوصیت نامه شهیدعبدالرحیم فیروزآبادی:
اگر جهان خواران بخواهند در مقابل دین ما بایستند ما در مقابل آنان خواهیم ایستاد و تا نابودی کامل آنها از پای نخواهیم نشست یا همه آزاد میشویم یا از مرگ شرافتمندانه استقبال خواهیم کرد اما در هر حال پیروزی با ما خواهد بود و ای مردم مسلمان ما برای خاک نمیجنگیم برای اسلام عزیز میجنگیم. من تا امروز مرده بودم و در این لحظه آغاز جهاد و شهادت گویی تازه متولد شدم و زندگی جاوید خود را آغاز کردم. شهادت انسان را به درجه اعلای ملکوتی میرساند و این فدا شدن در راه خدا چقدر زیباست.»
شهیدگمنام: مهم ترین وصیت و سفارش شهید بزرگوار چه بود ؟
زینب فیروزآبادی: 🍃 ایشان پیرو ولایت فقیه بودن ودر وصیتنامه خودشون به همه گفتن که پشت ولی وامام خود را خالی نکنیم وهمیشه سرباز امام زمان خود باشیم وبه حجاب وخواندن نماز اول وقت توصیه کردن
شهیدگمنام: مزار شهید بزرگوار کجاست
زینب فیروزآبادی: شهیددرسوریه-حلب به شهادت رسیدندودرنکاگلزارشهدای آبلوخاکسپاری شدند
شهیدگمنام: چه توصیه ای به جوانان دارید
زینب فیروزآبادی: 🍃 حرفم با جوانان این است که در شهدای مدافع حرم تدبر کنند وببینن که همه جوان و دارای فرزندان کوچک یا فرزندانی که بعد از شهادت پدر بدنیا آمدن پس چه دیدن واین راه را انتخاب کردن در صورتی که همه چیز براشون محیا بود ما امنیت وآزادی را مدیون شهدا وخونی که در این راه دادن هستیم با احترام به خانواده شهدا قدر دان آنان باشیم🌹
ازکودکی عاشق لباس سبزپاسداری بودوقتی که پدربه ماموریت می رفتندخیلی دوست داشت که همراه پدرم باشدچون پدرم خودشان پاسداربودندودوست داشت که جایگزین پدرشودوازهمان کودکی وقتی که پدربرای ماموریت به اروندمیرفتندبرادرم راباخودبردندوشهیدعلمدارلباس پاسداری به اندازه برادرم درست کردندوبرتن اوپوشیدندوازهمان کودکی دوست داشت که واردسپاه شود
شهیدگمنام: بسیار ممنونم بزرگوار از پاسخگویی شما این سوال یکی از بزرگواران در مجمع است پرسیدند اگر امکان دارد همسر شهید فیروز ابادی را معرفی بفرمایید
زینب فیروزآبادی: حاج خانم معصومه گلدوست از بانوان متدین که همراه برادر بود از هیچ زحمتی چشم پوشی نکردن برای رسیدن به هدف والای شهید عزیز
شهیدگمنام: ، آنچه می خوانید دلنوشته ای است از معصومه گلدوست کوهساری، همسر شهید عبدالرحیم فیروزآبادی اولین شهید مدافع حرم شهرستان نکا، دلنوشتهای که به مناسبت چهلمین روز شهادت این شهید به تحریر درآمد. کلماتی که این روزها التیام بخش دل این همسر شهید است.
بسم رب الشهدا تقدیم به همسر مهربانم ، عبدالرحیم عزیز سلام ، سلامی به بلندای آسمانی که روح بیقرارت را مأمن و مأوای خودساخت سلام همسر مهربانم و همدم و مونس تنهایی من همدم زیباترین لحظههای زندگیم سلام، حالت چطور است؟ حتماً خوبی عزیز چهل روز از شهادتت و وصالت به معبود بیهمتا گذشت قریب به هفتاد روز از آخرین دیدار ما سپری گشت و من همچنان ناباورانه زندگی بدون تورا تجربه میکنم. درآخرین دیداری که باهم داشتیم و آن لحظه غمانگیز خداحافظی، هیچ باورم نمیشد که این بار رفتنت بازگشتی را به همراه نخواهد داشت و گریههای آرامت نشان از دل پرآشوبت را داشت. نجواهای عاشقانهات همراه با اشک چشمانت چه غمانگیز و غریبانه بود. آن شب تو، درتبوتاب پرکشیدن بودی و من درتمنای برگشت دوباره ازسفرتازهات، اما گویا هردو یک احساس مشترک داشتیم و آن اینکه فهمیده بودیم شاید این دیدار آخرمان باشد و من برای دوباره دیدنت باید صبری به درازای قیامت آرزو کنم. عزیز بهتر از جانم! نمیدانم در لحظات آخر وداع چه چیزهایی را زمزمه میکردی چرا که آنقدر محو تماشای سیمای دلانگیز و نورانیت شدم که کلمات و جملات برایم گنگ و نامفهوم بود، انگار چشمهایم این راز را فهمیده بودند که باید سیر نگاهت کنند، چراکه دگربار چشمان غمدیده و اشکبارم باید پیکر بیجان و زخمخورده از بغض و کینه دشمنان اهل بیت(ع) را به نظاره بنشینند.
رحیم عزیزم! اولین حرف و خواستهات در اولین روز آشنایی ما به هنگام خواستگاری، یادت هست که گفته بودی من آروزی شهادت دارم باید به آرزویم برسم اما من این حرفها را به حساب آرزوهای یک بچه مسلمان متدین گذاشتم و هیچگاه فکر نمیکردم آین آرزویت به این زودی رنگ واقعیت بگیرد و هدف نهایی زندگیت باشد. دراین ایام نبودنت، هرگاه خاطرات با تو بودن را در ذهن خستهام مرور میکنم، در مییابم که روح بلندت نمیتوانست در این دنیای فانی آراموقرار گیرد و مشتاقانه در انتظار اوج گرفتن و پرکشیدن بود و تنها نوشیدن شهد شهادت در راه خدا و لقای پروردگار میتوانست روح تشنه تو را سیراب سازد. چه زود گذشت زندگی مشترک ما و چه زود پایان یافت کنارهم بودنمان. درابتدای زندگی مشترک عهد و پیمانی را درکنار بیتاللهالحرام باهم بستیم و لبیک گویان درکنار مقام حضرت ابراهیم(ع) به استقبال یک زندگی جدید رفتیم اما در مراجعت از این سفر معنوی با وجودی که سه روز اززندگی مشترک ما میگذشت براساس رسالت و تعهدی که داشتی داوطلبانه عازم مأموریت و سفر گشتی. در مدت چهار سال از زندگی مشترک ما، مأموریت پشت مأموریت و خداحافظی و بدرقه از پی هم و من هربار چشم براه و چشم انتظار دیدن دوبارهات، اما خداحافظی برای سفر به سوریه برای دفاع ازحرم اهل بیت(ع) حکایت دیگری بود. دیگر من و فاطمه و حنانه به رفتن و برگشتنهای تو عادت کرده بودیم اما گویا تو خودت از این بازی تکراری خسته شده بودی و از خدا طلب سفر بیبازگشت را کردی تا جسم خاکی و تن خسته از مأموریتهای متوالی در بهشت رضوان آرام و قرار گیرد. عزیز بهتر از جانم، رحیم مهربانم حال و هوای تو در محرم امسال، عجیب چشمنواز و معنادار بود. حضور تو در هیئت عزاداری به رسم همه ساله ولی متفاوت ازسالهای دیگر بود و این را از شور و هیجان وصفناشدنیات میتوانستیم درک کنیم. آیا میدانستی که ارباب بیکفن دشت کربلا تو را به ضیافت احسانش دعوت کرده و لیاقت پاسداری از حرم خواهرش زینب کبری(س) را به توعطا کرده؟ و تو چه خوب قدرشناس لطف و احسان حضرت سید الشهدا بودی و چه سرباز دلاوری برای حرم بیبی جان زینب(س). یادت هست رحیم جان هربار به سفر و یا مأموریت میرفتی خودت به تنهایی بار و بنه سفر را میبستی و ساک مسافرتیات را آماده میکردی، اما در سفر آخر انگار از عاقبت کار خبر داشتی و آماده نمودن وسایل سفر را به من محول کردی و من بیخبر از همه جا نمیدانستم باید بعد از مدتی کوتاه وسایل سفرت را بعد شهادتت به عنوان سوغات تحویل بگیرم و عطر و بوی لباسهایت را التیام بخش غم فراقت کنم. و اکنون از طیران روح بلندت چهل روز گذشت اما چه سخت گذشت این روزها برای من، گرچه همواره حضور معنوی تو را کنارم احساس میکنم و یاد و خاطرت را تا ابد در دل غمزدهام حفظ خواهم کرد اما با دو گل نوشگفته زندگیمان، فاطمه و حنانه چه کنم و چه بگویم، با بهانهگیریهای آنان برای تو چکار کنم؟ میدانم آنها هنوز درک درستی ازشهادت و مقام والای آن ندارند اما با زبان خودشان به آنها فهماندم که پدرشان مهمان خداست و برای دیدنش باید پدر گونه زیست. همیشه میپنداشتم من و دو دختر خردسالم بیش از هرکس دیگر رحیم را دوست میداریم و چشم به را هش هستیم اما خداوند متعال بیشترش دوست میداشت و او را طالب وصل خود میدانست. تحمل روزهای بی تو سخت است... اما هنگامیکه به هدف و آرمانت میاندیشم، تنهایی خودم را فراموش میکنم چراکه تو در همان راهی که آرزویش را داشتی، گام نهادی خوشا به حال تو ای همدم سفر کردهام. خداوند را سپاس میگویم که در این رهگذر عمر، هرچند کوتاه، همسفرت بودم، من در لحظه لحظه این ایام به بودن در کنار تو افتخار میکردم و هنوز هم میبالم. چیزی تغییر نکرده، تنها بین من و جسم خاکی تو فاصله افتاده همین. پس تو هم کمکم کن تا صبور و مقاوم باشم. مثل همیشه که حتی فکر کردن به تو وجودم را پر از آرامش و اطمینان خاطر میکرد. از تو میخواهم مثل همان زمانی که بودی مرا در پناهت قرار دهی و تکیهگاهم باشی و درتربیت فرزندانمان کمکم کنی تا به آن چیزی برسند که همیشه آرزوی آنرا برایشان داشتی. عزیزم بغض شبانهام را فرو میخورم و چشم انتظارم که شاید شبی ازشبها به خوابم بیایی و غم درونم را بانگاه جذاب و لبان پر از خندهات التیام ببخشی رحیم جان، الان که این جملات را مینویسم بغضم شکست و اشک از چشمانم جاری شده، دیگر توان نوشتن ندارم ولی راضی هستم به تصمیمی که تو گرفتی و اینکه بین خدا و خانوادهات، همنشینی با خداوند سبحان را انتخاب کردی و هماکنون در جوار رحمت حق تعالی نظارهگر رفتار و افعال ما هستی. به شهادتت افتخار میکنم و نوشیدن شهد شیرین شهادت گوارای وجودت، به تو تبریک عرض میکنم به جهت این مقام شامخ تو . به امید شفاعتت رحیم جان فراموشمان نکنی عزیزم ........ معصومه گلدوست کوهساری بیست وششم دیماه هزاروسیصد ونودچهار
بسیار ممنونم از شما که دلهایمان را مهمان شهید بزرگوار کردید
- ۹۷/۱۱/۱۷